همه انسان ها میروند
همه حرف ها میگذرند
همه خاطرات می مانند
همه آرزو ها ته نشین میشوند
همه فکر ها روزی تمام میشوند
هما اشک ها روزی روی شانه ای فرو میریزند
همه قهوه ها سرد میشوند
همه درختان دوباره شکوفه میدهند
همه مادران دوباره میبخشند
همه دل ها دوباره گرم میشوند به لبخندی
و تو هنوز خودتی
همان خوده سخت و گریانی که اقیانوسی در دل دارد
با لبی که همواره میخندد
با دستانی که دل هارا گرم میکند
با فکر هایی که ته نشین میکنی
با خاطراتی که برایت مانده امد
با اشک هایی که هیچ گاه روی شانه کسی فرو نریخته اند
تو خوده خودتی، عوض نمیشوی، نمیشکنی
آرزو نمیکنی
روزی میرسد که دیگر تنهایی وجود ندارد
چون دیگر آدمی نیست که کسی را تنها بگذارد